- منشأ احساس نارضایتی
گاهی اوقات دلیل احساس نارضایتی ما این است که تصوری وهمآلود و غیرواقعی از رضایت و خوشحالی داریم. توقع و انتظار ما از رضایت درونی معمولاً بسیار بیشتر از آنچیزی است که در واقع قابل دستیابی است.
مشکل اینجاست که ما با یک توقع حداکثری شروع میکنیم و انتظار داریم به آن حداکثرِ مطلوبِ ذهنی برسیم، اما آنچه در عمل اتفاق میافتد معمولاً این است که در واقعیت به چیزی کمتر از آنچه در ذهنمان توقع داشتیم میرسیم و این منشأ و منبع حال بد و سرخوردگی و خشم است. در حالیکه ماجرا کاملاً برعکس است و بهتر است از نظر ذهنی یک توقع حداقلیِ معقول داشته باشیم و بعد درصورتیکه به چیزی بیش از آن رسیدیم حتماً خوشحالتر خواهیم بود.
این رویه درباره خیلی از موضوعات زندگی صادق است، چه بحث رضایت شغلی، چه در رابطه عاطفی و ازدواج و چه در بحث پول و ثروت.
- چرخه زیادهخواهی
من از نظر ذهنی تصویری بسیار رؤیایی از شغل ایدهآل در ذهن خودم ساختهام اما وقتی در واقعیت با مشکلات و مسائل عادی محیط کارم یا سختیها کسبوکارم مواجه میشوم حالم بد میشود و احساس میکنم اینجا جای من نیست.
به خودم و اطرافیانم غر میزنم که من استحقاق بیشتر از اینها را دارم و مال این کار نیستم و استعدادهایم دارد هدر میرود. درحالیکه این حسوحالی که الان دارم به خاطر تصوری خیالی و پنداری رؤیاپردازنه است! من تصویر ذهنی ایدهآل و رؤیایی خودم را با واقعیت موجود مقایسه میکنم و میبینم بین اینها فاصله بسیار زیادی وجود دارد.
من تصور میکردم رضایت شغلی یعنی باید در شغلی باشم که به تمام قسمتهای آن علاقه دارم، و چون به آن علاقهمندم پس اصلاً نباید گذر زمان را بفهمم. تصور من این بوده که شغل خوب یعنی همهچیز در محیط کار باید بر وفق مراد باشد و تعارضی وجود نداشته باشد و آدمها با هم خوب باشند.
علاوه بر این فکر میکردم وقتی در شغل مورد علاقهام باشم حتماً خیلی زود جایگاهم ارتقا پیدا میکند و درآمدم از متوسط جامعه بالاتر میرود.
اما الان سه سال از حضور من در این شغل گذشته و واقعیت با آنچه در ذهن من بود فاصله بسیار دارد. همین فاصله واقعیت با تصویر ذهنی من، حال مرا بد میکند.
- کمتر، بیشتر است!
همین مثال را میشود درباره پول و ثروت هم بیان کرد؛ من وقتی یک حد مشخص و معقولی از ثروت را بهعنوان هدف برای خودم تعیین کنم، بعد از اینکه به آن برسم حالم خوب است، اگر بیشتر به دست آوردم هم که چه بهتر. اما اگر این حد ذهنیِ حداقلی را مشخص نکنم، پرونده را در ذهنم باز بگذارم و بگویم هرچه بیشتر بهتر، تقریباً هیچ رقم و پول و ثروتی مرا سیراب و راضی نخواهد کرد و هرچقدر هم که داشته باشم فکر میکنم باز کم است. وقتی حال بد باشد فکر میکنم بهخاطر این است که هنوز پول و ثروتم آنقدر که میخواستم نشده، پس میروم دنبال بیشتر کردنش، و این چرخه مرا له میکند؛ دیگر چیزی از زندگی نمیفهمم.
نگاه غیرواقعبینانه، بهزودی محکوم به فروریختن و خراب شدن است. ما هرچقدر تصوری رؤیایی و غیرواقعی از زندگی و از دنیای اطرافمان (از شغل، از رابطه، از پول و ..) داشته باشیم، بهزودی زیر سنگینیِ آن له میشویم. تصوراتِ خیالی بهزودی آواری میشوند روی سر ما. کسی به ما بدهکار نیست، زندگی به ما بدهکار نیست، شغل، پول و روابط به ما بدهکار نیستند که حتماً حال ما را خوب کنند. منشأ حال خوب درونی است، ما برای حال خوبِ خودمان اول باید ذهنیتی واقعبینانه و توقعی حداقلی داشته باشیم و بعد خودمان برای آن اقدام کنیم.
توقع حداکثری نوعی بیرحمی است که در حق خودمان روا میداریم. توقع حداقلی شفقتی است نسبت به خودمان. مراقب باشیم رابطه عاطفی، زندگی، شغل و حال درونی خودمان را بهخاطر توقعاتِ غیرواقعبینانه و حداکثری خراب نکنیم.
تمرین) سه حوزه مهم و اصلی زندگی را مشخص کنید: مثلاً شغل، ثروت، رابطه عاطفی. بعد تعیین کنید در هرکدام از اینها خواستههای شما از نوع رؤیایی و حداکثری بوده؟ یا خواستههایی حداقلی و مشخص داشتهاید. یادتان باشد هرجایی از زندگیتان که ردِ خواستههای حداکثری بیابید، منشأ استرس و حال بد است. در واقع دعوتنامهای نوشتهاید برای بدحالی و رخوت و دلمردگی. قدم اول شناسایی این ذهنیت است و در مرحله بعد باید آنها را تبدیل به خواستههایی شفاف و حداقلی و معقول کنید.
آرسام هورداد
راهبر زندگی و کسبوکار (Life and Business coach)