زنان مینویسند…
نگاهی به فیلم The Help محصول سال ۲۰۱۱
در تحلیل فیلم “کتاب سبز” دیدگاهِ مرد سیاهپوستی را که ناچار به زندگی به عنوان برده نیست، مطرح کردم. و حالا با فیلم “خدمتکار” از دیدِ آنان که ناچارند، به زندگی در دورهی بردهداری نگاه میکنیم. اصلا شاید بهتر است از واژهی “ناچار” استفاده نکنم، چون این فیلم به ما میآموزد انسان در محدودکنندهترین شرایط نیز میتواند شبیه به انتخابها و خواستهای قلبی خودش باشد!
یوجینیا فیلن (اسکیتر)؛ INTP
اسکیتر ۲۳ ساله، آنقدر سرش را با علاقهاش به دانشگاه رفتن و به ویژه نویسندگی گرم کرده که برخلاف دوستانش در جسکون، ازدواج نکرده است. مادرش از این بابت نگران است و سعی میکند او وادار کند تا بیشتر به خودش برسد و سروسامان بگیرد، اما به نظر نمیرسد اسکیتر توجه چندانی به ظاهرش داشته باشد! “مادر، واقعا خیلی بد است که شوهر نکنم؟” و این را به حالت اعتراض و با بیحوصلگی میگوید.
او به محض فارغالتحصیلی و بازگشت به خانه، به دفتر نشریهای محلی میرود تا برای هدفش که کار کردن در یکی از نشریات معتبر نیویورک است، سابقه کسب کند. جالب اینجاست که همین حالا هم رزومهی خوبی دارد و سردبیر پس از بررسی رزومهاش با تعجب از او میپرسد: “اصلا تفریحی داشتهای!؟”
” من نویسندهی مهمی خواهم شد!” اسکیتر این جمله را با اعتماد به نفس میگوید و برای رسیدن به خواستهاش حاضر است مسیری سخت و گاهی کسلکننده را پشت سر بگذارد. او مجبور است مدتی برای ستونی شامل نکات خانهداری و تمیزکاری بنویسد، در حالی که نه علاقهای به این موضوع دارد و نه چیزی در اینباره میداند!
او در جسکون دوستان نزدیکی داشته، اما کم کم متوجه میشود که از نظر سبک فکری و زندگی، فاصلهی عمیقی بین آنها ایجاد شده است و به سختی میتواند حتی آنها را دوست خود بداند.
یکی از بزرگترین علل احساسِ فاصله، طرز برخورد اهالی جسکون با سیاهپوستان است. در هر خانه یک زن سیاهپوست به عنوان خدمتکار مشغول به کار است که از حقوق و احترام کافی برخوردار نیست. در حالی که اسکیتر با آنها با مهر و احترام رفتار میکند: “زنان سیاهپوست بچههای سفیدپوست را بزرگ میکنند و بیست سال بعد، همان بچهها رئیس سیاهپوستان میشوند. ما آنها را دوست داریم و آنها هم ما را دوست دارند، اما حتی اجازه ندارند از توالت ما استفاده کنند!” اینجاست که او شرایط را غیرمنطقی و نادرست میبیند و تصمیم میگیرد در این باره اقدامی انجام دهد.
وقتی یکی از خدمتکاران از او میپرسد: “اگر از حرفهایی که دربارهی سفیدپوستها میزنم، خوشتان نیامد چه؟” اسکیتر جواب میدهد: “الان مسئله من نیستم. اهمیتی ندارد که من چه احساسی دارم.” او ترجیح میدهد هدفش را در کمال صداقت و درستی پیش ببرد. پیدا کردن خدمتکارانی که از مصاحبه کردن نترسند، کار راحتی نبود، پس یکی از آنها پیشنهاد میکند تا داستانهایی را که میداند، از زبان خدمتکارانی ساختگی بنویسند. اسکیتر نمیپذیرد: ” این کار نادرست است و حقیقت ندارد!”
کار اسکیتر، پرخطر بود و در نهایت هم پیامدهای ناخوشایندی برایش در برداشت، اما او ترسی به دل راه نداد. مخصوصا وقتی نتیجهی این کار با شغل آیندهاش در نیویورک گره خورد، با تمام وجود پیش رفت. طوری که مادرش او را تحسین کرد: “برای اینکه شجاعت را به خانوادهی من برگرداندی، از تو ممنونم.”
مینی جسکون؛ ESTJ
مینی جکسون زنِ رکگویی است که باید مراقب حرف زدنش باشد! خودش هم این را میداند، چون میبینیم وقتی که دارد برای کار به خانهی یکی از سفیدپوستان میرود، مدام با خودش تکرار میکند: “گستاخ نباش…!” بلکه بتواند کار را به دست بیاورد. شاید یکی از دلایل این ویژگی در مینی، تمایل زیاد به قاطع بودن و شفافیت در کار و روابطش باشد. بنابراین اگرچه خدمتکار است، اما مانند یک رئیس به صاحبخانه میفهماند که قوانین او چیست و کارها چطور باید جلو بروند!
مینی قانونمند است، و رعایت سلسله مراتب برایش اهمیت کلیدی دارد. مثلا وقتی زن صاحبخانه (که معلوم است اعتقادی به سنتهای رایج جامعهاش ندارد) میخواهد مینی را بغل کند، او خودش را کنار میکشد. و یا هنگام صرف ناهار، نمیتواند بپذیرد که آن زن بر سر یک میز با او بنشیند و غذا بخورد. احتمالا چون این رفتارها خارج از قاعدهی مرسوم هستند.
مینی جکسون از آن دست آدمهاست که نمیتوانیم جدیاش نگیریم؛ حتی گاهی ممکن است از او بترسیم و البته خیلی اوقات هم ما را به خنده وا میدارد! دوستش میگوید: “او همیشه دربارهی چیزی عصبانی است!” مینی با واقعگرایی زیادش به فردی سختگیر تبدیل شده است و مقاومت سنگینی در برابر تغییر دارد. او حافظهی قویای دارد که خاطرات بسیاری را در خودش نگه داشته و به نظر میرسد بر آن تجربهها تکیهی زیادی داشته باشد.
علاقه به ثبات و نگه داشتن شرایط به همان شکلی که هست، در سبک زندگی مینی جسکون پیدا است، و برایش اهمیت دارد که کارها را با نظم و انضباط و با پیروی از روتینی مشخص جلو ببرد. این تعهد و مسئولیتپذیری یکی از افتخارات جدی مینی است. در فیلم میبینیم که وقتی یکی از سفیدپوستها تلاش میکند با تهمت دزدی، وفاداری و روراستی مینی در کار را زیر سوال ببرد، مینی انتقام سختی از او میگیرد!
او عاشق آشپزی کردن است و کیکی که او میپزد، بین اهالی جسکون معروف است! به قول دوستش: “وقتی مینی شروع به صحبت کردن دربارهی غذا میکند، نمیشود متوقفش کرد!” او مخصوصا عاشق مرغ سوخاری است: “مرغ سوخاری کاری میکند که نسبت به زندگی حس بهتری داشته باشی. حداقل برای من که این طور است!”
مینی جسکون زنی بااراده است و وقتی هدفی دارد، با عزم جزم در آن جهت حرکت میکند. بنابراین اگرچه تمایل چندانی به دگرگونی ندارد، اما در فیلم میبینیم که به محض امیدواری برای دستیابی به شرایطی بهتر، به عضوی فعال و عملگرا تبدیل میشود.
اِیبلین کِلارک؛ INFP
شاید اِیبلین کلارک در ظاهر، فقط یک خدمتکارِ سیاهپوست باشد که در سکوت و با فرمانبُرداری کامل، به کارهای خانه و پرستاری از بچه مشغول است، اما به طور قطع این تمامِ شخصیت او نیست. او تماشاگری حساس است که همهی اتفاقات را با تیزبینی زیر نظر میگیرد، و در حد و اندازهی خود اقداماتی هماهنگ با باورهای شخصیاش انجام میدهد.
اما خدمتکاری سیاهپوست در دورانِ تبعیض چگونه میتواند تاثیرگذار باشد؟ اِیبلین به کودکانی که از آنها پرستاری میکند، عشق میورزد. او اولین تجربهاش از حامیِ یک کودک بودن را اینطور تعریف میکند: “من آن بچه را دوست داشتم، او هم مرا دوست داشت. همانوقت فهمیدم که میتوانم کاری کنم که بچهها به خودشان افتخار کنند…” و حالا از دخترک خردسالی پرستاری میکند که مادرش به او توجهی ندارد، اما اِیبلین هر روز با دلسوزی و محبت در چشمهای کودک خیره میشود و به او میگوید: “تو مهربانی، تو باهوشی، تو مهم هستی!” و کودک این جملات را تکرار میکند.
الهامبخش بودنِ اِیبلین جز در برخورد با کودکان، در اقدام مهمی هم که برای مبارزه با ظلم و تبعیض علیه سیاهپوستان انجام میشد، خودش را نشان میدهد. در دورهی ترس و سرکوب، او اولین سیاهپوستی است که حاضر میشود دربارهی آنچه بر سرشان میآید، با اسکیتر مصاحبه کند. البته باورهای مذهبی و گوش دادن به ندای درونش، در تصمیمگیری برای انجام این کارِ خطرناک بیتاثیر نبوده است.
ما اِیبلین را میبینیم که در کلیسا به وعظِ کشیش گوش میدهد؛ کشیش دارد از معنای شجاعت حرف میزند و اشاره میکند که کار درست را باید در هر شرایطی انجام داد. بعدتر وقتی اسکیتر میپرسد که چه چیزی باعث شد تا با او همکاری کند؟ اِیبلین جواب داد: “خدا و خانم هیلی!” (هیلی زنی سفیدپوست بود که رفتاری بیرحمانه در برابر سیاهپوستان داشت.) چون اعتقاد داشت که خداوند میخواهد دشمنانمان را دوست داشته باشیم: “سخت است، اما میتوان این کار را با بیانِ حقیقت آغاز کرد.”
اِیبلین عادت به نوشتن دعاهایش در دفترچهای کوچک دارد، و حالا اتفاقات دست به دست هم داده تا او داستانِ زندگیاش را با قلمِ خودش بنویسد. او میگوید که با نوشتن بهتر میتواند منظورش را بفهماند، و نتیجهی کار نیز نشان از موفقیتی چشمگیر دارد: “وقتی حقیقت را گفتم، رها شدم…” حالا با همان تواضع و آرامش همیشگی، خودش را به عنوان نویسنده میپذیرد و آماده است تا این مسیر را با قدرت ادامه دهد.
نوشتهٔ: محدثه ابراهیمزاده– عضو دپارتمان تولید محتوای تایپشناسی و دانشآموخته دوره MBTI تایپشناسی
برای دریافت نوشتهها، ترجمهها و فایلهای صوتی آرسام هورداد…
با عضویت در کانال تلگرام آرسام هورداد، هر روز به نوشتهها، فایلهای صوتی، ایدهها و بینشهای تازهای برای رشد شخصیت و توسعه فردی دسترسی خواهید داشت. آدرس کانال تلگرام: t.me/typeshenasi
عضویت در کانال تلگرام آرسام هورداد
فهم عمیق تیپهای MBTI: